365 روز
365 روز از پا گذاشتنت به این دنیای رنگی گذشت ... 365 روز از بهترین روز زندگی من و احسان وجود تو تنها هدیه گرانبهایی بود که خداوند ما را لایق ان دانست و هدیه ما ب...
نویسنده :
مامان ليليا
14:37
مروارید
بالاخره انتظارها به پایان رسید و مروارید سفید از لثه های خوشگل صورتی رنگت خودشو به ما نشون داد هورا هورا دختر منم دندون دار شد و دیگه باباییش نمی تونه براش بخونه لیلیا بی دندون افتاد تو قندون ... انار دونه دونه توی دهان دخترم یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثل طلای سفیده هیچ کس از این قشنگتر جواهری ندیده روز 10 خرداد 92 ، روزی که اولین دندون لیلیا جونیم در اومد دیروز که از خستگی دراز کشیده بودم و تو هم مثل همیشه از سر و کولم بالا می رفتی یه دفعه...
نویسنده :
مامان ليليا
14:41
مهربانی
نیما یوشیج در جشن یک سالگی پسرش چنین نوشت : پسرم ! یک بهار ، یک تابستان ، یک پاییز و یک زمستان را دیدی ! از این پس همه چیز جهان تکراریست ، جز مهربانی ... ...
نویسنده :
مامان ليليا
1:06
سخنوری لیلیا
من لیلیا ... 11 ماه و 11 روزمه و 19 روزه دیگه یک ساله می شم من درونه مامان و نفس بابایی م هستم عاشق پستونکم و شبا بدون اون خوابم نمی بره فقط نمی دونم چرا ماهی یک بار شلکش عوض میشه خیلی فکر کردم اما به نتیجه ای نرسیدم هر چی که هست زیر سر مامانمه عاشق پتو م هم هستم هر جا ببینمش واسش کلی ذوق می کنم و می دوم می رم پیشش و بغلش می کنم چند روز پیش هم پشت یه در شیشه ای دیدمش که هی می چرخید و من نمی تونستم بغلش کنم و مامی رو صدا زدم هی می گفتم نانا نننننن نا نننن اما مامی منو بغل کرد و از پتوم دور کرد اخه چراااااااااااااااا چند شبه که تو اتاق خودم رو تختم می خوابم شبا هم باید زود بخوابم مام نمی ذاره شبا بیدار بمونم و بابایی ...
نویسنده :
مامان ليليا
23:44
دختر خرداد
اون وقتا که می رفتم مدرسه ، خرداد که می اومد غم و غصه با هام همدم می شد . شب زنده داری ، درس خوندن تا حد از حال رفتن ، تو خونه موندن و هزار تا سختی دیگه با خرداد می اومد . کم کم که خرداد به انتها می رسید خودمو واسه یه نفس راحت کشیدن و خلاص شدن از دست امتحا نها اماده می کردم از همون موقع ها از اخر خرداد خوشم می اومد و دوسش داشتم... حالا ماه خرداد رو چه با امتحان و چه بی امتحان دوست دارم چون ماه تولد فرشته کوچولوی خونه ماست خرداد 92 در عین نا باوری من و بابا از راه رسید و خبر 1 ساله شدن ثمره عشقمون رو بهمون داد 28 خرداد 91 ... زیبا ترین و شیرین ترین روزمون مامی دوست دارم دختر خردادی زیبا ...
نویسنده :
مامان ليليا
23:05
سفر به کندوان
بالاخره امشب تونستم بیام و از سفرمون برات بنویسم الان تو خواب نازی محکم پتوت رو بغل کردی و سرت مثل همیشه با اینکه اتاقت خنک غرق در عرقه ... 22-2-92 تاریخ دومین سفر جوجه مامان به کندوان پروازمون ساعت 10.30 بود و ما ساعت 10 تو فرود گاه بودیم اما گفتن در هواپیما بسته شده و باید با پرواز بعدی برید که ساعت 3 بود حالا بماند تا اون ساعت با یه وروجک تو فرودگاه چطوری سر کردیم و با اینکه خیلی خسته بودی اما تو هواپیما هم باز بیدار بودی از بس که کنجکاوی و می خوای سر از همه چیز در بیاری ... روستای خیلی خیلی اروم و زیبایی بود . هوا شبا خیلی سرد می شد هر وقت می رفتیم بیرون کلی با کلاهت دست و پنجه نرم می کردی .. زیاد از ...
نویسنده :
مامان ليليا
22:53